Nasir Khalid - من کیستم؟
من کیستم؟
در شهر کابل متولد شدم، مکتب را از دقیقی بلخی اغاز نمودم و از لیسه شیرخان کندز در 1356 فارغ شدم.
از ماه اسد 1357 وارد دنیای سیاست شدم بی انکه خواست خودم بوده باشد بلکه جبر زمان وادارم ساخت.
در سنبله همان سال با 3 تن از هموطنان پناهنده سیاسی در دولت شاهی ایران شدیم و با ملاقاتهای که با سران دولت ایران داشتیم با شاخ و برگ سیاست آشنایی بیشتر پیدا کردیم. در ملاقاتها دریافتیم اگر بخواهیم حلقه غلامی بر گردن بیاوزیم، راه پیشرفت و ترقی به روی ما باز است و ما که همه تازه جوانانی بود که ظلم حکومت دست نشانده وادار به هجرت مان کرده بود وقتی تنها شدیم و اندیشیدیم به این نتیجه رسیدیم اگر قرار است غلام باشیم، وابسته و جاسوس پس چرا ترک وطن کردیم و اینجا پناهنده شدیم.
مصروف مصاحبه ها، سیاسی و استخباراتی بودیم که راهپیمایی های ضد شاه در ایران آغاز شد و مشهد در کمترین وقت به بزرگترین پایگاه مخالفین دولت ایران و طرفداران خمینی مبدل گشت.
ما که تازه از انقلاب { کودتا} کشور خود فرار نموده بودیم با علاقمندی جریانات را تعقیب میکردیم که چسان هزاران تن به روی جاده ها میریختند و فریاد میکشید مرگ بر شاه درود بر خمینی. در انزمان فکر میکردیم شاید اینها آگاهانه دست به انقلاب زده و خواهان تغییر اند اما وقتی چند سال بعد به ایران رفتم از همانهایکه فریاد کشیده بود می شنیدم که میگفتند مرگ بر ما که گفتیم مرگ بر شاه.
در اخرین روزهای سقوط حکومت رضا شاه بدون اینکه مامورین امنیتی دلیلی برایما اورده باشند با کمال بیرحمی و قصاوت و روش غیر انسانی ما را به مرز کشور اوردند و شبانگاه تحویل مامور مرزی که خوشبختانه و طالع ما سواد خواندن و نوشتن نداشت نمودند. ما چهار تن خسته در سردی زمستان وارد بازار اسلام قلعه شدیم و حوادث بعد از ان جدا از یادداشت میباشد
برگشتیم به کابل و شاهد حوادث تازه دیگری بودیم، بعضی از اعضای فامیلم مبارزات سری را بر علیه دولت اغاز نموده بودند که مورد توجه من نیز قرار گرفت و با انها یکجا شدم.
بالاخره کارمند دولت شدیم از ریاست مبارزه با بیسوادی اغاز نمودم و سرحدم بجرم ندانستن بیوگرافی نابغه شرق انزمان نور محمد تره کی به هرات رسید و چند ماهی در منطقه شیدایی در ریاست راه سازی کار نمودم و بدنبال آن به عسکری سوقم دادند که خوشبختانه در اثر کمک یکتن از صاحب منصبان غند تعلیمی که فکر میکنم فعلا در کشور المان زندگی دارند از عسکری بی انکه معیاد پوره شده باشد ترخیصم نمود، برگشتم به کار و در پروژه کابل – چاریکار وظیفه گرفتم، بعد از چندی به رادیو تلویزیون ملی شامل کار شدم که برایم بهترین دوران کار بود البته در دوبخش. اول فراگیری فنون کار که توانستم در کوتاه مدت برنامه ساز در رادیو شوم و برنامه کاملا جدیدی را زیر نام { کنسرت هنرمندان داخلی و خارجی } را راه اندازی نمایم. ثانیا فعالیتهای ضد رژیم را بهتر از گذشته میتوانستم انجام دهم. تا اینکه مورد سوظن سه تن که دو تن انها به درک وصل شده بنامهای یوسف دارو و صمد مهمند و نفر سومی مسوول خاد رادیو تلویزیون ملی هدایت حبیب قرار گرفتم که خوشبختانه هر چه در توان داشتند نتوانستد سندی بر محکومیت من بدست بیاورند. بالاخره مرا به عسکری سوق دادند و شامل قطعه منتظره نمبر دوم پولیس شدم و سرانجام در سال 1362 در شبی که قرار بود مرا به جبهات بفرستند قوماند قطعه که اسمش را فراموش کردیم از من خواست فرار کنم و حتی درخواست نمود که از کشور بیرون شوم.
بار دیگر عزم سفر نا معلوم نمودم که جریانش بسیار جالب و از حوصله این نوشته بیرون است پاکستان رفتم از انجا به ایران و بعد از گذشت یک سال در شهر مشهد؛ عزم جهاد نمودم و روانه سنگر شدم. بیشتر از 3 سال را در کنار مجاهدین در بخش فرهنگی سپری نمودم و در 1986 برگشتم به تهران و عازم هند شدم. در اگست 1997 به تورنتو رسیدم و دست تقدیر همینجا مقیمم ساخت.
در 1988 همکاری ام با اتحادیه افغانهای انتاریو را اغاز نمودم و بالاخره در همکاری استاد غفور حیدری و خلیل جان توانستیم نشر جریده ندای مهاجر را اغاز نماییم البته بمسوولیت اتحادیه. چندی نگذشته بودم که ناخوش از پالیسی های مرموز اتحادیه انجا را ترک نمودم و بعدا در مارچ 1990 اولین برنامه رادیویی افغانها را در تورنتو اغازنمودم که تا 2006 دوام نمود از نیم ساعت برنامه درهفته اغاز شد و در دوساعت در شب از دوشنبه تا شنبه داستان رادیو خاتمه یافت.
در 1990 در همکاری با دوستان اتحادیه مرکز کمک به افغانها را راه اندازی نمودم که تا پایان 1993 و بعد از گذشتن از چندین کودتا و نامردی های تعداد نامرد ها توانستیم در کنار دیگر فعالیتها 2150 اسپانسر را از کشور های مختلف وارد کانادا سازیم. همچنین توانستیم ماهنامه وزین صدای افغانستان را که در شماره اول مرحوم خان اقا سرور مدیر مسوول بودند و در شماره های بعدی محترم عنایت شریف مدیر مسوول بود راه اندازی نمایم که 9 ماه دوام نمود. البته انزمان کمپیوتر نبود و از ماشینهای تایپ کار میگرفتیم. قابل یاداوری است که رادیو صدای افغانستان و جریده صدای افغانستان بخشی از فعالیتهای مرکز فرهنگی صدای افغانستان بود که اشتباها در کتاب سی سال رسانه د رتورنتو اثر اقای کریم پیکار پامیر جریده صدای افغانستان بنام اقای عنایت شریف تذکر رفته است. در 1992 برای بار اول کتابخانه مولانا جلال الدین بلخی را در دفتر مرکز کمک به افغانها راه اندازی نمودم که قریب به دوهزار جلد کتاب در ان وجود داشت
تمام فعالیتهای من داوطلبانه بود و تنها عاید ما از اعانه هموطنان عزیز بود اما حضور پر شور ما که توانسته بودیم توجه اکثریت هموطنان و دیگر کمونیتی را جلب نمایم باعث شد که اتحادیه ممثل هموطنان در تورنتو که تمام عواید خود را حتی فعالیتهای خود را از دست داده بودند بر علیه ما توطیه کنند تا بالاخر از اثر اخرین توطیه ما درب اتحادیه و کتابخانه را بسته و تنها به رادیو اکتفا نمودم.
در اواخر سال 2001 از جانب ملل متحد منحیث خبر نگار آزاد به کنفرانس بن رفتم و بعدا در پروسه تحویل دهی دولت به کرزی.از 2006 تا 2016 جسته و گریخته با نشرات داخل کشور و بیرون مرزی همکاری های داشتم و بالاخره در 2016 تلویزیون امید24 را راه اندازی نمودم که بقضل خدای یکتا تا فعلا نشرات دارد
در دهه نود بنا بر ضرورت فلم مستند { پنج بنای مسلمانی در صدا و سیما} را با امکاناتی که در دست داشتم ساختم و برای مسجد جامع امت نبوی تحفه دادم
در 2000 از نتیجه سفرم به افغانستان و دیدن مهاجرین شمالی در پنجشیر فلم مستند { گذرگاه خون و آتش} را ساختم که سخت مورد توجه هموطنان عزیز قرار گرفت و برای بار اول مردم از واقعیتهای تلخ و جنایات تروریستان طالب و بیگانه های همرایشان با خبر شدند.
در اکتوبر 2000 در سقوط تخار بازهم بوطن رفتم و کمک هموطنان عزیز مقیم تورنتو برای مهاجرین توزیع نمودم که بازهم فلم مستندی زیر نام { بگو کجا پناه برم } را ساختم.
نوت: من 60 سال زندگی پر ماجرایم در همین چند سطر خلاصه نمودم البته هر پرگراف ده ها خاطره دیگری دارد که اگر فرصتی بدست امد روزی تمام ماجرا ها را خواهم نوشت. زندگی تان پر از خوشی باد به امید برقراری صلح واقعی در کشور.